من غرق عمق اتاقم کمک کنید
چو قایقی که تیغ موج بریده بند لنگرش
میان مردمم ولی به فکر زیر آبها
به فکر جایی که هوا کمی سبک باشد و خوب
شبیه عکس مبهمی اسیر چوب قابها
به خنده های بی عار گل قسم
که من
از سر سرمای زمستان گذشته ام
و گاهی هم
از هفت خان رستم گذشته ام
من با ابرهای شهر تهران
چکیده ام
و از سر دلتنگی گلدان عبور کرده ام
من بیمار خیابانهای این شهرم
ولی از لذت درمان هم گذشته ام
به خنده های بی عار گل قسم
که من
پنج شنبه آخر سال است
غضب نکن
غوغای این شهر به دل خامم
خوش آمده
تو که ادعای نجات می کنی
چرا کاری برای نجاتم نمیکنی
تو که تمام مستی و بد مستی منی
پس چرا دیگر سور و ساتی نمیکنی
پنج شنبه آخر سال است
غضب نکن
من کیم آخر قلمی سوخته
خانه من یک دل افروخته
مختصر از مختصرم کرده ای
دیده به دست کرمت دوخته
حاصل من حاصل بی چیزی است
کیسه ای از خاطره اندوخته
چشم من امشب به تنت بوسه زد
چشم من از چشم تو آموخته
امشب من یک شب طولانی است
وای به من با قلمی سوخته
تو نقطه آغاز نداری به گمانم
در نقطه پایانی و انگار نه انگار
تا چشمه دویدم که لبی تر کنم از تو
سرچشمه بارانی و انگار نه انگار
من آدم اخراجی شبهای بهشتم
حوا تو هم انسانی و انگار نه انگار