سین . الف
سین . الف

سین . الف

فیزیک

ماه را با یاد تو امشب مقعر میکنم

جنگ

میخواهم موهایم را به هم بریزم

ریشهایم را بلند کنم

سیگار برگ بکشم

به جنگی بروم

که بشوم تنها دلخوشی

پسرکان بی کفش و دخترکان بی عروسک

منع دیدار

هربار که تورا میبینم

ایمانم به خدا بیشتر می شود

نمیدانم

چرا منع شده ام از دیدار تو

تعارف

عزیزم این همه از تو تعریف کردم

نمیخواهی من باب تعارف

چیزی بگویی

مسافر ابدی

میدانم که روزی دوباره 

تورا می بینم

اما نمیدانم کجا

برای همین

همیشه مسافر خواهم ماند

این قسمت من است


آوازه خوان من

قوها

آواز نمی دانند

اما همه دوست دارند آواز قوها را بشنوند

چون قوها زیبا هستند

یکبار دیگر آواز دیروز را بخوان خوشگلم

بید مجنون

شدم خشکیده بیدی که فقط مجنون به یادش هست

عتیقه

فکر میکنم

پروفسورهای پیر باستان شناسی

قدر مرا بهتر می دانند

خاطره ای وحشی

عصیان را دوست دارم

تنها ارث اصیل پدری است که به همه ما رسیده

یکجورهایی تجدید خاطرات گذشته است

خاطره آزادی و رهایی

بی بی

مادربزرگ

هرشب

به اندازه چند چای قندپهلو

فرصت داشتم

دیگر برنگرد

همانجا باش

لااقل آنجا ماه و ستاره ها هستند

اینجا حتی خورشید هم گم است