ماه را با یاد تو امشب مقعر میکنم
میخواهم موهایم را به هم بریزم
ریشهایم را بلند کنم
سیگار برگ بکشم
به جنگی بروم
که بشوم تنها دلخوشی
پسرکان بی کفش و دخترکان بی عروسک
میدانم که روزی دوباره
تورا می بینم
اما نمیدانم کجا
برای همین
همیشه مسافر خواهم ماند
این قسمت من است
قوها
آواز نمی دانند
اما همه دوست دارند آواز قوها را بشنوند
چون قوها زیبا هستند
یکبار دیگر آواز دیروز را بخوان خوشگلم
شدم خشکیده بیدی که فقط مجنون به یادش هست
عصیان را دوست دارم
تنها ارث اصیل پدری است که به همه ما رسیده
یکجورهایی تجدید خاطرات گذشته است
خاطره آزادی و رهایی
مادربزرگ
هرشب
به اندازه چند چای قندپهلو
فرصت داشتم
دیگر برنگرد
همانجا باش
لااقل آنجا ماه و ستاره ها هستند
اینجا حتی خورشید هم گم است