سین . الف
سین . الف

سین . الف

کمربندی

همیشه کمربندی ها

غم غربت دنیا را 

برای من نمایش میدهند

مخصوصا شبها

فقط تویی

با چند کامیون

و چراغهای شهر که از دور معلومند

و میدانی که در این شهر 

هیچ کسی منتظر تو نیست

و حتی در شهر بعدی

وبعدی

و بعدی هم آشنایی نداری

فقط گاز میدهی که برسی به شهری که

کسی چشم به راه توست




آدرس خودت

شب داخل یک مجتمع آپارتمانی

دقیقا همان مجتمعی که شما خانه دارید

و دقیقا همان طبقه ای که واحد شما در آن قرار دارد

و دقیق تر که بگویم همان واحد شما

و کمی دقیق تر

درست داخل اتاق تو

فصلی رسیده که دیگر از ساعت پنج عصر هوا تاریک است

هوا سرد شده لعنتی

نمیدانم چه اتفاقی افتاد که تو بی اراده پرده را کنار زدی

البته لیوان چایی هم توی دستت بود

و گاهی کف دستت را به لیوان میچسباندی که گرمتر بشوی

تو توی خانه بودی 

و فقط سرمای پشت پنجره اذیتت میکرد

تازه هنوز برف هم نمیبارید

و

درست همان شب

و درست داخل همان شهر

و طبیعتا درست در همان ساعت و همان فصل

 منتهی الیه یک خیابان نزدیک خانه شما

که تو از بالا تا ته همان خیابان را میبینی

یعنی دقیقا از همانجایی که ایستاده ای آن هم لیوان به دست

و آن هم بدون بارش برف و این حرفها

مثل منی

عاشق شده بود

فهمیدی داستان را؟



خوشبختی

دیگر دارم فکری میشوم

که نکند

کوچه و خیابانها و تاکسی ها و کفشها و روسری هایت

از من

خوشبخت ترند

چرا 

من باید 

به یک روسری هم

حسودی کنم

حقوق شاعری

شاعر عاشقانه ها شدن 

می ارزد به

صدتا مهندسی 

حیف که درآمدش خوب نیست

تغییر یا تکامل

اصولا بعد از مدتی کتاب خواندن یا فیلم دیدن یا هر کار هنری یا آثار تجسمی بالاخره آدم یک مسیر مشخصی را برای خودش پیدا میکند . انگار که حرفه ای شده باشی .یا لااقل در خواندن یا دیدن یا شنیدن حرفه ای شده باشی . به نظر من خود همین خواننده کتاب شدن یا شنیدن موسیقی و دیدن فیلم هم هنر می خواهد و باید به تبحری رسید که بعد از خواندن یا گوش دادن یا هر فعالیتی هم لذت برد و هم یک قدم به جلوتر گام برداشت .

با توجه به همین دلایل فکر میکنم در موضوع خواندن ، کلا ادبیات داستانی و شعری ایران را بیشتر از بقیه نقاط دنیا دوست دارم . نه اینکه آثار فرنگی ها را نخوانم یا از بقیه آثار متنفر باشم یا زاویه دید خودبرتر بینی داشته باشم ولی فضاهایی که در ادبیات  ایرانی برایم ترسیم می شود و رنگ بویی که از نوشته های ایرانی به مشام من می رسد برایم خوشایندتر است . 

فکر میکنم اولین باری که - منت خدای - را خواندم ، هفت هشت سالم بود و نه از سر اجبار که با لذت پای مکتبم پدر  می نشستم و میخواندم ولی هنوزبعد از گذر سالها شیرین تر و لذیذتر از نوشته های سعدی به مذاقم ننشسته . قد و اندازه خودم و کم و بیش کتاب خوانده ام ، لذت هم برده ام ولی سعدی برایم حکایتی دیگر است . هنوز ضرب آهنگ دیپاچه اش به کودکی برم میگرداند .

حتی فیلمهای ایرانی با تمام کمبود امکانات در مقابل سینمای شرق و غرب برایم جذاب تر است ، البته واضح است که منظورم سینمای مولف و راوی داستان تالیف شده است  . همچنین نمایش ها و نمایشنامه های ایرانی برایم همین حکم را دارند .

به نظر من اصلا حرکت جذاب و زیبایی نیست که کسی که اهل سفر و مسافرت است قبل از دیدن کامل سرزمین مادریش دور دنیارا خام و نپخته بچرخد . زیبایی کار آنجاست که جاهای شاخص دنیا را بگردی و ببینی که از آثار هنری دنیا جا نمانی و بیایی و تمام سرزمین مادریت را زیر پا بگذاری تا ببینی که کلیسای جامع  سانتا ماریای فلورانس ایتالیا و تاج محل را با الگوبرداری از گنبد سلطانیه خودمان ساخته اند .

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات . . .