سین . الف
سین . الف

سین . الف

آینده نگری

خیره می مانم 

به صدای فنچهای قفسی 

که دیروز  

دو نفر  بودند و یک لانه 

امروز سه نفر شده اند -

و همان یک لانه 

نمی دانم 

می خواهند چه کنند 

با این ازدیاد جمعیت 


برای نسل های بعدشان - 

نگرانشان هستم 


دیده می داند

تمام گندمزارهای دنیا 

فدای حریر موهای تو 

کسی که گندمزار دیده 

می فهمد  

یعنی چه

خیمه شب بازی

اثری از استاد بهروز غریب پور

دیدن این فیلم تیاتر خالی از لطف نیست که هیچ بلکه شاید برای ما ایرانیها واجب هم هست . مخصوصا قبل از اجرای نمایش که خود استاد غریب پور تاریخچه مختصری از خودشان و خیمه شب بازی ارایه می کنند و بعد از اجرا هم قسمتی که یک مصاحبه بی آلایش و تکلف و پشت صحنه اجرای نمایش است .

این دو قسمت کمک بهتری به درک بیننده از این اجرا می کند .

در صحبتهای استاد غریب پور به علاقه شخصیشان به تیاتر غرب اشاره میکنند اما احساس وظیفه ای که در زمینه این هنر ایرانی بوده باعث شده که استاد علی رقم دلبستگی های شخصی به حفظ و ساختن اثری برای آیندگان اقدام کنند که حاصل زحمت سی ساله استاد است و این وسعت دید و فکر یک هنرمند را نشان می دهد . 

در اجرا هم عروسک ساده با چهره سیاه شده و لباس قرمز مبارک ، با آن حرکات ساده ولی شیرین و صدایی که از سفیر (سوتی که برای ایجاد صدای مبارک از آن استفاده می کنند) واقعا برای بیننده جذاب است شاید فضای فیزیکی و عروسکها و حرکات برای بچه ها جذابیت بیشتری داشته باشد ولی قطعا مضمامین و دیالوگها با مخاطب بزرگ سال ارتباط بهتری برقرار می کند .

موسیقی زنده ای که به واسطه نبودن انواع دستگاههای ضبط و پخش موسیقی در دوران گذشته هنگام اجرای کار شنیده می شود هم خالی از لطف نیست هرچند که در هماهنگی کامل با ضرب آهنگ و اتفاقاتی که در داستان رخ می دهد است .

شعرها و ترانه های کوچه بازاری و با لحن مردمی که در گذشته ای نه چندان دور از  ما زندگی می کردهاند ، آدم را به حال و هوای گذشته می برد . بسیاری از آداب و روسوم و اتفاقاتی که در گذشته رخ داده را می شود با اجرای همسن خیمه شب بازی ساده دریافت کرد و این در حالی است که چند عروسک روی یک صحنه سیاه رنگ بدون هیچ دکور یا طراحی صحنه این کار را انجام میدهند و بیننده از راه شنیدن دیالوگها خودش این فضا را ذهنی را خلق می کند .

مبارک دقیقه های طولانی می تواند با به کار گیری واژه های ساده و هم وزن بدون اینکه ریتم نمایش را متوقف کند یا داستان را از مسیر اصلی خارج کند از بیننده خنده بگیرد و هرجا مرشد که ارباب مبارک و قصه گردان کار هم هست احساس کند مبارک پایش را از گلیمش درازتر کرده با ترکه ای او را ادب میکند که البته بیننده می فهمد که این فقط یک تنبیه به صورت شوخی است و هیچ کینه و انتقامی در کار نیست .

این نمایش هم میتواند توسط مبارک و مرشد اجرا شود هم می شود از عروسکهای دیگری هم در کار استفاده کرد که بسته به نظر کارگردان و داستان  است .

دیدن این فیلم حدودا یک ساعت و بیست دقیقه ای خیمه شب بازی  چند سوال را در ذهن متبادر می کند 

اول اینکه آیا واقعا حذف  و ناپدید شدن این آثار و هنرهای گذشته ایرای در راستای تکامل و پیشرفت کار نمایشی ماست یعنی چون ما به کارها و اجراهای قوی تر و کامل شده تری دست پیدا کرده ایم خب طبیعتا کارهای ابتدایی خودمان را کنار میگذاریم . آیا واقعا ما با استفاده از تجربه های گذشتگان به پیشرفت بیشتری دست پیدا کرده ایم که این آثار به فراموشی سپرده می شوند ؟ 

دوم اینکه چرا با وجودی که با این اجراها به راحتی می شود هم آداب و روسوم و هم انتقادهای اجتماعی و فرهنگی از خودان داشته باشیم آن هم با زهرکمتر و جذاب تر که به جان کودک و نوجوان اثر کند چرا از این قابلیت استفده نمی شود ؟ 

نداشتن بیننده فقط یک حدس و گمان است  . شاید بیشتر تنبلی یا بی انگیزه بودن هنرمندان در این زمینه کار را به اینجا کشانده است  و شاید هم واقعا سیر تکامل و قضا و قدر این چنین برای کارهای عروسکی رقم زده .

هرچه هست امیدوارم حال عروسکهای این سرزمین خوب باشد و خوب بماند .

نزدیکی و دوستی

تو از من می ترسی 

من هم می ترسم از خودم 

بیا با هم دوست باشیم 

تا 

دیگر نترسیم

فیلم کابیریا

تصمیم داشتم در اینجا به معرفی بعضی از فیلمها یا تیاترها یا کتابهایی که دیده و خوانده ام بپردازم .

نمیدانم چه شد که سرآغاز قرعه به نام فیلم (( کابیریا)) افتاد .

خب طبیعتا با این حجم فیلمهای نو پر رنگ و لعاب ومجهز به انواع صدابرداری و صداگذاریها که توسط شرق و غرب دنیا به بازار ارایه می شه دیدن همچین فیلمی که در سال 1914 ساخته شده شاید هم عجیب و هم خالی از لطف نباشه – هر چند که به ذایقه هر کسی خوش آیند نیست و چه بسا به دلیل صامت و سیاه و سفید بودن از حوصله بیننده خارج باشه .

کارگردان فیلم آقای – جیوانی پاسترونه – اهل ایتالیاست و خود فیلم هم ساخت کشور ایتالیاست .

داستان فیلم داستان ربوده شدن دختربچه ای است که توسط گروهی به اصطلاح امروزی ها شیطان پرست جهت قربانی شدن بعد از آغاز فعالیت آتشفشان کوه اتنا درشمال شرقی سیسیل است که این دختربچه تقدیم به خدایان شود بلکه آتشفشان را آرام کند . نکته جالب برای من انجام مراسم مذهبی در این فیلم بود که با فیلمهای امروزی تفاوت چندانی نداشت و هردو یک عده آدم در حال اذکار و اوراد و خوشحال از قربانی کردن یک فرد بیگناه با همان نمادها و مجسمه ها و لباسها . شاید چیزی که ما امروزه در سینما تحت عنوان شیطان پرستی یا فراماسون می بینیم میراث دست و پاشکسته و ازسرجهل گذشتگان نه چندان دور سینمای غرب باشد .

اما بالاخره دخترک توسط دو نفر نجات پیدا میکند و خوشبختانه قربانی خدایان کوه اتنا نمی شود .

غیر از داستان فیلم دو نکته برای من جذاب بود

اول

موسیقی فیلم که درعین سادگی به خوبی حس ترس و اضطراب و عشق را و به طور کل احساسات را خوب القا میکرد و به جای تک تک شخصیتها با بیننده صحبت میکرد .

دوم

بسیاری از سکانسهای فیلم قابلیت تبدیل شدن به یک عکس و یا حتی چند عکس چشم نواز را داشت  مخصوصا به دلیل سیاه و سفید بودن فیلم حتی به نوعی نوستالژیک هم بود . قاب بندی خوب کارگردان در چشم نواز شدن این عکسها به راحتی قابل دیدن است . انگار که مجموعه ای از عکسها برای بیننده روایت گر فیلم هستند .

اما به طور کلی این قسم فیلمها بیشتر به کلاس آموزشی برای علاقه مندان سینما مفید هستند تا اینکه ساعتی را در کنار خانواده به فیلم دیدن مشغول بود .

 

 

نکته مهم

بعضی ها 

چقدر راحت 

زحمت می کشند

اسیر

زندان زندان است 

چه فرقی دارد نامش چیست 

قفس یا دنیا

-----

در دست اصلاح

نقشه

پسرانه هایم را 

مدام 

برایت می نویسم 

تا 

دخترانه هایت را 

صاحب شوم

گرسنگی

آدم گرسنه 

سنگ را هم می خورد 

عزیزم تو که تویی