سین . الف
سین . الف

سین . الف

بل برم (لهجه کرمانی)

بعد از بیست سال برگشتم . کلید این خانه را همه داشتیم . همه یعنی همه فامیل مادری ، پسر خاله ها دختر خاله ها پسر دایی ها دختر دایی ها .الان دیگر حتما نوه ها هم کلید را دارند . تا وقتی آقا و نن آقا زنده بودند ، پاتوق همه و تمام دیدارها و گردهمایی های فامیل همانجا برقرار بود . بعد از سالی که آقا به رحمت خدا رفت خیلی طولی نکشید که نن اقا هم رفت ، بعد از آن هم کلا برای کسی دل و دماغی نماند که بخواهند خیلی به آنجا سر بزنند . اوایل بچه های کم سن تر که ماها می شدیم یعنی من و حمید و حسین که تقریبا هم سن بودیم و کوچکتر فامیل حساب می شدیم می رفتیم هم به باغچه آب می دادیم هم دزدکی سیگاری می کشیدیم و ادای بزرگترها را در می آوردیم  ، هیجده سال بیشتر نداشتیم سال بعد هم یا کنکور قبول می شدیم یا سرباز بودیم .که بعد از آن سال هم  ، ما کوچکترهای آن نسل فامیل هم از هم دور شدیم و ماند یک خانه قدیمی خوش  نقشه با صفا و یک عمر دلتنگی برای صاحب خانه های قدیمی اش و مهمان های همیشگی اش در آن روزگار .

سه سال قبل از سال کنکور من بود که قضیه برایم جدی شده بود ولی جرات حرف زدن نداشتم . البته همچین ناگهانی و بی هوا هم  نبود . بچه تر که بودیم قبل از اینکه به مدرسه برویم  وقتی خاله بازی می کردیم همیشه زن من بود ، یک جورهایی عادت کرده بودیم همه بچه ها هم می دانستند که موقع خاله بازی کسی نباید پایش را داخل حریم ما بگذارد ، کمی بعدها توی سیزده چهارده سالگی من ، خوشگلیش بیشتر به چشمم می آمد .

من بزرگ شده بودم و تربیت ما هم جوری بود که باید حفظ فاصله می کردیم ، مثل الان نبود که بچه ها بیشتر از بزرگترها آزاد باشند .خودمان حواسمان به کارها و رفتارمان بود شاید بهترین مثال برای ما همان بود که پایمان را جلوی بزرگتر دراز نمیکردیم خب تا آخرش هم معلوم بود .

من عاشق شده بودم وهمان وقتها که همه دور هم جمع می شدیم  ، با پسرها که بیشتر از همه دوست بودیم یعنی حمید حسین ، درددل می کردم ، هرچه بود محرم اسرار همدیگر بودیم  .گفتم عاشق شده ام ، من هم میدانستم آنها عاشق چه کسی هستند .

چند روز بعد نفری ده تومان گذاشتیم شد سی تومان ، در واقع بیست تومان قرض گرفتم ، رفتم بازار یک چارقد خریدم ، هنوز به خودش نگفته بودم که عاشقش شده ام ، اما رفتم و خریدم  . از نظر من کار تمام شده بود هرچه بود یک عمر با هم بودیم ، اخلاق و رفتار و خوب و بد هم را می دانستیم .

چارقد را که خریدم داخل یک پلاستیک سیاه گذاشتم و تا خانه آقا دویدم ، خیس عرق شده بودم احساس میکردم تمام شهر کرمان دارد مرا نگاه می کند مستقیم رفتم چارقد را روزنامه پیچ کردم  ، از روزنامه های تاریخ گذشته آقا برداشتم و رفتم زیرزمین مثل قاچاقچی ها ، خودم را از همه قایم کردم و منتظر ماندم ، روی یک کاغذ هم نوشتم از طرف رضا و چسباندم روی روزنامه .

بهترین لباسهایم را پوشیده بودم و از ادکلن خدابیامرز آقا هم زدم ، دستی توی آب حوض کشیدم و به موهایم کشیدم شاید الان خنده دار به نظر برسد اما آن زمان خیلی  تیپ بود برای خودش ، خوش تیپ کردم  و توی زیرزمین کمین کردم و منتظر صدای در بودم ، 

تقریبا ساعت ورود و خروج همه را می دانستیم ، نه فقط من ، همه می دانستند که چه کسی ، کی می آید و کی میرود . کلون در که صدا کرد مثل فنر از جا دررفتم  ، چارقد روزنامه پیچ را هم همراه خودم بردم ، شکر خدا قبل از درب ورودی یک هشتی بود که از درب خانه اول وارد هشتی می شدیم بعد به حیاط می رسیدیم ، در را باز کردم ، توی هشتی که آمد در را بستم و صدایش کردم ، برگشت ، چارقد روزنامه پیچ شده را به سمتش گرفتم ، خیلی ترسیده بودم ، ولی مثل مرد ماندم ، چارقد را گرفت و رفت ، پایش را که از هشتی توی حیاط گذاشت تمام راههای پس و پیش به رویم بسته شد ، تازه فهمیدم چه غلطی کردم ، کتک را که قطعا خورده بودم ، آماده شده بودم از همه کتک بخورم به جز حمید و حسین ، کتک خوردن به درک دیگر مگر می شد توی فامیل سربالا کنم .

چند روز گذشت ، وقتی از سرو صدا و کتک خبری نشد ، مطمین شدم که به خیر گذشته ، اگر هم مرا نمی خواست لااقل به کسی چیزی نگفته ، البته مطمین بودم که مرا می خواهد ، خوشحال منتظر پوشیدن روسریش توی یکی از مهمانی ها بودم ، ته دلم آشوبی یود که وقتی که با چارقد ببینمش یعنی مرا به عنوان آقا پذیرفته ، یک جورهایی احساس می کردم مثل آقا ، بزرگ و قابل اعتماد شده ام برایش ، چند روز به همین منوال گذشت و من چشم انتظار روز موعود خودم بودم که روسری را سر دختر معصومه دیدم ، معصومه توی خانه ها کارگری می کرد ، نظافت می کرد ، ظرفی می شست هرکار  زنانه ای که می توانست انجام میداد بنده خدا ، یک دختر ده دوازده ساله داشت ، مردم اگر لباسی کفشی چیزی داشتند که به کارشان نبود به معصومه و دخترش میداند ، وقتی چارقد را سر دختر معصومه دیدم شهر روی سرم آوار شد ، بعد از کنکور رفتم .

بل برم ، رنجم مده ، حالم خرابه



پ . ن

بانگاهی به آهنگ زیبای آقای نوید جمشیدی به نام چارقد

نظرات 1 + ارسال نظر
morghe amin دوشنبه 3 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 11:46 ق.ظ http://morghe-amin.blogsky.com

واقعیت بود؟
اگه واقیت بود تونستین تا حالا فراموشش کنید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد