سین . الف
سین . الف

سین . الف

رفتن و ماندن

یا من باید بگذرم 

یا دقیقه ها 

حالا که 

ساعت سخاوتمندانه در حرکت است  

من می نشینم با تو معشوقه 

کاش دقیقه ها می ایستادند 

تا 

ما می رفتیم

یک تاریخ

انگار 

هزارو نهصدو بیست روز است 

که تورا 

ندیده ام 

توضیح لازم ندارد

مشق انتقام

یاد سادگی دوران کودکی بخیر 

که فکر می کردم 

وقتی که بزرگ شدم 

آنقدر به معلمهایم 

مشق میدهم 

که تمام وقت فقط تکلیف هایشان را بنویسند و 

وقت بازی نداشته باشند 

تا انتقام بگیرم و 

کمی دلم خنک شود

حراجی

به یاد عاشقهای قدیم 

که آتش می زدند به مالشان 

برای عیالشان 

چقدر خوب بود قدیمها

باران - ماشین حساب - بندر عباس

شاید کمی دور از انتظار بود ، اما امروز کمی باران بارید ، باران که نمی شود گفت در حدی بود که انگار کسی یک نمه آب روی آسفالت پاشیده که آن بوی معروف و خاطره انگیز خاک را در بیاورد . همین قدر هم کافی است که توی این شهر بزرگ عده ای را همراه خودش بردارد یا به سفر تاریخ ببرد یا به سفر جغرافیا ، شایدهم هردو .

چه حس غریبی به آدمی دست می دهد که توی دفتر کارت باشی با کلی خدم و حشم بعد یک نم باران ساده از کامپیوتر و ماشین حساب و اصلا از کل حساب کتاب زندگیت جدایت کند ببرد تورا به جایی که این نمه ی آب پاشی برایت کلی داستان بسازد .

هفت هشت سال قبل بود که با یکی از دوستانم که معمولا با هم سفر می رویم از بندرعباس برگشته بودیم .رفته بودیم از نزدیک  گمرک و اسکله و بندرگاه و این چیزها را ببینیم . خوب نبود که توی کار تجارت باشی و از نزدیک بندر شهید رجایی را نبینی .

تازه از سفر برگشته بودم توی اتاقم دراز کشیده بودم که همین بوی آب پاشی مجبورم کرد از پنجره به بیرون نگاه کنم . اول مات مانده بودم که خدایا مگر می شود اینقدر خوش شانس باشم که بتوانم رسیده نرسیده توی حیاطشان ببینمش ، بعد که از ماتی در آمدم و سیر نگاهش کردم چشمانم را بستم ، می دانستم که این تصویر خیلی دوامی ندارد . با چشمان بسته تصورش می کردم و بوی آب پاشی تصویرم را پررنگ میکرد .

 راستش الان که دارم به این قضیه نگاه میکنم مطمین نیستم که بوی آب پاشی برایم خاطره شد یا موهای رهای دختری که می دانست دوستش دارم .