سین . الف
سین . الف

سین . الف

-----

در دست اصلاح

رنگ عشق

معشوقه

اگر چشمهایت را ببندی

رنگ همیشگی دنیای مرا خواهی دید

فقط از دوری تو

این رنگی شده ام

شراکت

بیا شریک شویم

تمام غمهایت مال من

تمام شادیهایم مال تو

به علاوه سی درصد سود سالیانه روزشمار

گندمزار

تمنای تپش گندمزار را می توان شنید

آن هنگام که

از شوره زار ذهنم می گذری

تا مرتکب گناهی شویم

که عمری همدیگر را مقصرش بدانیم

و فلاسفه همچنان گیج آن باشند

که زن مرد را فریفت

یا مرد زن را

آیینه ها


بیچاره چشم من مانده به راه تو 

بیچاره  این  همه  آیینه  بی شما 

 

خرید

جان عزیز است اما 

نه آنقدر که  

ننگ این زندگی را خرید

به جان شما 

جنس مرغوب ایرانی

می گویم  

باور کنید این همه کاپوچینو 

و قهوه تلخ  

که توی وبلاگها ریخته  

مزه اش

قد همان 

چایی های قند پهلوی خودمان 

توی استکانهای کمر باریک  

روی تخت فرش شده 

با چندتا پشتی  

نیست

برابری


یک شب بدون تو با هزار شب برابر است  

به خدا برابر است ... 


نفس کشیدن

این توهمات بیگانه 

زاده کدام مادر هستند 

که جنسشان از من نیست و  

در من زندگی می کنند . 

زیر پوتین های خاکی و سنگین این دلگیری 

چشم هایمان از کاسه درآمدو 

بند دلمان پاره شد 

کاش این نفس هم می برید 

بلکه نفسی می کشیدیم

فلسفه

فلسفه تنها چیزی است که پدر صاحب مغز را در می آورد و تنها چیزی است که اگر نبود خیلی از کله گنده های تاریخ دیوانه می شدند . در واقع در دنیای ما آدمها به کسانی که بهتر از عموم مردم چیزها را درک می کنند و می فهمند دیوانه می گوییم . فلاسفه هم همینطور بودند یعنی دیوانگانی بودند که در گذشته و زمانهای دورتر زندگی می کردند و چون مطالب را بهتر از مردم می فهمیدند و مردم در جهل  دست و پا می زدند و از طرفی تعداد فلاسفه هم طبیعتا کمتر از عامه مردم بود برای همین مردم به آنها دیوانه می گفتند .

این فرار به جلوی مردم آن زمانها قابل ستایش بود و هست ولی نمی دانستند که با انسانهای قدرتمندی لااقل از نظر عقلی در افتاده اند که من به شخصه این را هم به پای جهلشان می گذارم والا به جز آدم دیوانه چه کسی جرات شاخ به شاخ شدن با یک فیلسوف را دارد . مردم آن زمانها خیال می کردند که زرنگند و با تکیه به تعداد زیادی که داشتند سعی کردند این آدمهای همه چیز دان را دست بیاندازند برای همین دیوانه صدایشان می زدند .

اما فلاسفه با اجرای یک بدل فن به راحتی ورق را برگرداندند . آمدند و از چیزهایی حرف می زندند که نه کسی می توانست ببیند و  نه بفهمد تازه از علت پیدایش آن چیزها هم حرف می زندو آنقدر گفتند و گفتند که حرفهایشان زیاد شد آنقد زیاد که عده ای از خودشان و چاپخانه ها شروع به نوشتن و چاپ این حرفها کردند بعد بقیه مردم همانها را می خواندند و چون نمیفهمیدند که موضوع از چه قرار است به خود همین فلاسفه مراجعه می کردند بعد از مدتی مردم عامه دیدند که ای داد چه کسی به استاد و معلم خودش دیوانه می گوید ، به جز یک دیوانه

به همین راحتی بدل را خوردند و پشتشان به خاک مالیده شد و از آن به بعد برای اساتید خود نام فیلسوف را انتخاب کردند