سین . الف
سین . الف

سین . الف

قرن پسین

قرن آخر است

هیچکس

به فکر معشوقه نیست

مادرزاد

از چه می ترسانی مرا

که می روی

از غم؟

بی خیال

من مادرزاد با گریه آشنایم

غبار

می دانی

سر بستن چشم در غبار را

نه مگر اینکه من تو از خاکیم

و زمین و زمان می پیماییم

حقیقت نه فقط بر زبان

که بر چشم هم

تلخ می آید

من و زندگی

من 

میدانم از زندگی جه می خواهم

نمیدانم

زندگی از جان من جه می خواهد


حق انتخاب

می خواهمت

چه بخواهی

چه نخواهی

حالا

انتخاب با تو

جز خدا

بشر 

در طول  تاریخ

فرصت پرستش همه چیز را پیدا کرد

جز خدا

حتی فرشته ها هم نه

از بالای بالایی ها

به زمین نگاه میکنم

نه دردی نه غمی

تازه اگر هم باشد

آنقدر کوچک است

که می توان نادیده گرفت

شاید

به همین خاطر است

که هیچکس درد انسان را نمی فهمد

نه فرشته ها ، نه ...

شاید به همین خاطر است 

که روح زمینها بعد از مرگ

سرگردان می ماند

در بالای بالایی ها