مقدمه موهایت
همان لطفی را دارد
که شاه بیت ابروانت
و من بیچاره این وسط مانده ام
که با این سواد بخور و نمیر
چگونه برای عالمی
بنویسم و بسرایم
که
تو زیبایی
.
.
.
.
.
گاهی هوس می کنم بنشینم صدای مضراب شهنازگوش کنم گاهی هم آوای شجریان را می طلبم بلکه مسکنی باشد بر گذر عمر
.
.
گاهی غزلیات سعدی را نگاه می کنم و ذوق می کنم گاهی هم غمنامه های شهریار را می خوانم
کاشکیِ بزرگِ زندگیم ِ زندگی کردن در سالهای ۱۳۰۰ بود
.
.
اما حالا سیر نمی شوم اگر هر روز زمستان باشد تا کلاه سفیدم را تا زیر ابروانم پایین بکشم و یقه کاپشنم را بالا بدهم و دستکشهای سیاهم را به دستم کنم آنقدر توی تهران قدم بزنم تا پاهایم کرخت شوند.
ادامه...
اما حالا سیر نمی شوم اگر هر روز زمستان باشد تا کلاهم را تا زیر ابروانم پایین بکشم و یقه کاپشنم را بالا بدهم و دستکشهای سیاهم را به دستم کنم آنقدر توی تهران قدم بزنم تا پاهایم کرخت شوند.
و من با این خیال سر می کنم تا تمام ِ خیالم کرخت می شود..
زیباست اشعارت
بر دل می نشیند
همیشه عاشق بمان
تا شاعر بمانی
چ فرقی میکند چ کسی زودتر بفریبد وقتی هردو منتظر فریب خوردنند؟
می خواستم نقد کنم این جمله لیدیز فرستو
حوا را
شاخه سیبی فریب داد
آدم را
برق چشم حوا
(قدسی قاضی نور)
سلام. دعوتت کردیم برای سری دوم "مسابقه جای اینا بودم" . خوشحال میشم شرکت کنی. ممنون
زمستان آمده است.
خسته ام
می خوابم
بهار که آمد
پیله ام را می شکافم
تا با پرهای خیس
دوباره
عاشقت شوم
(کیکاووس یاکیده)
اما حالا سیر نمی شوم اگر هر روز زمستان باشد تا کلاهم را تا زیر ابروانم پایین بکشم و یقه کاپشنم را بالا بدهم و دستکشهای سیاهم را به دستم کنم آنقدر توی تهران قدم بزنم تا پاهایم کرخت شوند.
و من با این خیال سر می کنم تا تمام ِ خیالم کرخت می شود..
بی گمان هر دو فریفته اند..
بوی ِ گندم زاران را..
آن هنگام که شاهدی شد بر گناهشان..
فلاسفه را خدا گیج آفرید
و
مرد و زن را
فریفته!!
کلاغی به انها عشقبازی اموخت
گندم زار وسوسه اشان کرد
نگاه هاگره خورد
هردو فریفته شدند