مقدمه موهایت
همان لطفی را دارد
که شاه بیت ابروانت
و من بیچاره این وسط مانده ام
که با این سواد بخور و نمیر
چگونه برای عالمی
بنویسم و بسرایم
که
تو زیبایی
.
.
.
.
.
گاهی هوس می کنم بنشینم صدای مضراب شهنازگوش کنم گاهی هم آوای شجریان را می طلبم بلکه مسکنی باشد بر گذر عمر
.
.
گاهی غزلیات سعدی را نگاه می کنم و ذوق می کنم گاهی هم غمنامه های شهریار را می خوانم
کاشکیِ بزرگِ زندگیم ِ زندگی کردن در سالهای ۱۳۰۰ بود
.
.
اما حالا سیر نمی شوم اگر هر روز زمستان باشد تا کلاه سفیدم را تا زیر ابروانم پایین بکشم و یقه کاپشنم را بالا بدهم و دستکشهای سیاهم را به دستم کنم آنقدر توی تهران قدم بزنم تا پاهایم کرخت شوند.
ادامه...
پروفایلتو خوندم و از یه چیز خیلی تعجب کردم ... اینکه چطور ادمی که علایقش ادبیات دراماتیکه پی مهندسی رفته ... ! عجیب بود برام . دنبال چه جور وبلاگایی بودی که بلاگمو پیدا کردی ؟
والا ما که برداشت آزادی نداریم در نتیجه این سه نقطه ی بعد از آیت هم بهمان مربوط نمی شود ! فقط بر اساس شرایط و بخت نگونی که داریم می توانیم بگوییم که بچه ی ما به جای یک آفتاب دو سه تا نقاشی می کند تا کلا جزغاله شویم ! باور کنید ! در نتیجه بچه ی ما هم نیست !
زیبا.....
بسیار زیبا....
اینقدر که جای حرف نمیمونه....
پی نوشت اولتو هستممممممممممم شدیدددددددددددددد
پ.ن: 1 دقیقا
اون زیر سایه شکم پدرشه
وخورشیدی نمیبینه
این بچه متعلق به چه عصری بوده؟
خیلی دور نیست
همین عصر
بیخ گوش خودمان
عشق حکایتی بود
که برای بیدار شدنت خواندم
تو خوابیدی!
به به
کیه که بفهمه
برداشت آزاد ؟؟؟؟
خیلی برداشت ها میشه کرد ...
پروفایلتو خوندم و از یه چیز خیلی تعجب کردم ... اینکه چطور ادمی که علایقش ادبیات دراماتیکه پی مهندسی رفته ... ! عجیب بود برام .
دنبال چه جور وبلاگایی بودی که بلاگمو پیدا کردی ؟
کاش همه ما محبت های این چنینی ببینیم
خوشحالم از اشناییتون
حالا اگه بچه آیت ..... بود چی ؟؟؟!!!!
راه نداره میثم
کسی بچه شو ندیده تا حالا
فرق چندانی نکرد
از در و دیوار بازم میان و مینویسن
جی میل پست های قبلی
تنهایی توی عروس رندانه و مستانه معنا نداره انگار
بدرود
خیلی جوندار بود این شعر... مرسی...
ممنون از پیشنهادتون. فک کنم تو وبلاگ آتی بیشتر استقبال بشه
سلام خیلی جالب بود... از قلمتون خوشم اومد ... من هم میتونم مطلب بدم شما تو بلاگتون اپ کنید ؟
چرا خودتون وبلاگ نمی زنبد؟
آن کودک کودک کارگریست که در بیابانی گرم دل کویر را میشکافد تا به جرعه ای آب برای یک آبادی برسد.
ای جانم داوود
حال خوبی ندارم
تنها به رسم ادب و پس دادن بازدیدت آمده ام
باز میگردم و میخوانمت
بد حالیه
میفهمم
والا ما که برداشت آزادی نداریم در نتیجه این سه نقطه ی بعد از آیت هم بهمان مربوط نمی شود !
فقط بر اساس شرایط و بخت نگونی که داریم می توانیم بگوییم که بچه ی ما به جای یک آفتاب دو سه تا نقاشی می کند تا کلا جزغاله شویم ! باور کنید !
در نتیجه بچه ی ما هم نیست !
اون عجبی که آلاچیق نوشته برای شما بوده ها
به پای من ننویسی
عجب!
منم عشق از تو یاد گرفتم
عیال جان حرفای خصوصیو تو جمع نزن