سین . الف
سین . الف

سین . الف

جز خدا

بشر 

در طول  تاریخ

فرصت پرستش همه چیز را پیدا کرد

جز خدا

حتی فرشته ها هم نه

از بالای بالایی ها

به زمین نگاه میکنم

نه دردی نه غمی

تازه اگر هم باشد

آنقدر کوچک است

که می توان نادیده گرفت

شاید

به همین خاطر است

که هیچکس درد انسان را نمی فهمد

نه فرشته ها ، نه ...

شاید به همین خاطر است 

که روح زمینها بعد از مرگ

سرگردان می ماند

در بالای بالایی ها

فیزیک

ماه را با یاد تو امشب مقعر میکنم

جنگ

میخواهم موهایم را به هم بریزم

ریشهایم را بلند کنم

سیگار برگ بکشم

به جنگی بروم

که بشوم تنها دلخوشی

پسرکان بی کفش و دخترکان بی عروسک

منع دیدار

هربار که تورا میبینم

ایمانم به خدا بیشتر می شود

نمیدانم

چرا منع شده ام از دیدار تو

تعارف

عزیزم این همه از تو تعریف کردم

نمیخواهی من باب تعارف

چیزی بگویی

مسافر ابدی

میدانم که روزی دوباره 

تورا می بینم

اما نمیدانم کجا

برای همین

همیشه مسافر خواهم ماند

این قسمت من است


آوازه خوان من

قوها

آواز نمی دانند

اما همه دوست دارند آواز قوها را بشنوند

چون قوها زیبا هستند

یکبار دیگر آواز دیروز را بخوان خوشگلم

بید مجنون

شدم خشکیده بیدی که فقط مجنون به یادش هست

عتیقه

فکر میکنم

پروفسورهای پیر باستان شناسی

قدر مرا بهتر می دانند