سین . الف
سین . الف

سین . الف

غزل در غزل

غزل تلخ است و ابیاتم غزلهای غزل آلود

خاطره بازی خیالی

چاره آخر چیست جز همصحبت یادت شدن

شعر من

پریشانی گیسویت الفبای چمنزار است

میدانی چرا من هم چوموی تو پریشانم

تو یک دریای خفته در دل دریاییم هستی

که از موج خیال تو هوایم می شود ابری

تو آن معشوقه مدفون به دیوانهای اعصاری

تویی مفهوم عمق شب

که مه مصلوب خشم توست

تو نازت 

چون

غریو تند تندرهاست

به هر چیزی که برگویم شباهت داری ای زنگی

قلم را میگذارم

دفترم را میکنم بسته

تو بر من چون یکی شعری

که بر کاغذ نمی آیی

مشتلق

بهارم  شاد کن ای بهارت شاد ، معشوقه

سفر جاده ای

ماشین را پارک میکنند

از ماشین پیاده میشوند

از تپه کوچکی بالا میروند

آنطرف تر کوه بلندتری هست اما نه فرصت دارند و نه حالش را که به سمتش بروند

بعد از چند لحظه یکی دیگر هم دقیقا کنار ماشین آنها پارک میکند

آشناست

جای نگرانی نیست

به هرحال دو دختر تنها و کوه بیابان

جای نگرانی نیست آشناست

در طول مسیر یکی از دخترها خیلی عکس میگرفت

دختر دیگر گفت مگر بار اولی ست که اینجایی

دختر عکاس گفت هیچ صحنه ای نیست که توی عکاسی دوبار قابل تکرار باشه

یا نور تغییر میکنه یا طبیعت یا باد میاد یا حس تغییر میکنه

این تغییرات ...

بی خیال بگذذار عکس بگیرم

دختر دیگر گفت بگیر اشکال نداره

تازه وارد را از دور می بینند

میشناسندش

اما به روی خودشان نمی آورند

از تپه که پایین می آیند

تازه وارد سلام میکند

بدون جواب سوار ماشین می شوند 

و به سمت قهوه خانه ای که کمی جلوتر است

و پدربزگ منتظرشان است حرکت می کنند

تازه وارد سوار می شود

درب خودرو را میبندد

می خواهد به دنبالشان برود

اما 

از آیینه به عقب نگاهی می اندازد

بعد چشم از آیینه بر میدارد و دوباره به جاده پیش رو نگاه میکند



درد دل

گرچه از سودای سر افتاده ام اما دلم

با فلانی حسرت دیدار دارد ای رفیق

عشق یعنی این

با ما به چه دینی نیت جنگ نمودی

ما عاشق ذبحیم سر راه تو ای دوست