مقدمه موهایت
همان لطفی را دارد
که شاه بیت ابروانت
و من بیچاره این وسط مانده ام
که با این سواد بخور و نمیر
چگونه برای عالمی
بنویسم و بسرایم
که
تو زیبایی
.
.
.
.
.
گاهی هوس می کنم بنشینم صدای مضراب شهنازگوش کنم گاهی هم آوای شجریان را می طلبم بلکه مسکنی باشد بر گذر عمر
.
.
گاهی غزلیات سعدی را نگاه می کنم و ذوق می کنم گاهی هم غمنامه های شهریار را می خوانم
کاشکیِ بزرگِ زندگیم ِ زندگی کردن در سالهای ۱۳۰۰ بود
.
.
اما حالا سیر نمی شوم اگر هر روز زمستان باشد تا کلاه سفیدم را تا زیر ابروانم پایین بکشم و یقه کاپشنم را بالا بدهم و دستکشهای سیاهم را به دستم کنم آنقدر توی تهران قدم بزنم تا پاهایم کرخت شوند.
ادامه...
بیشتر از دلسوزی از نفرت لبریز میشم اونکه نمیدونه وارد چه قماری شده باید اونی رو دید که از اون به عنوان برگه برنده استفاده کرده.... خداوند به همه اونا کمی چشم و رو دهد
خوندمت سیوت کردم و تو آرشیوم رفتی چون جالب بود نوشته ات
نیلو بیگی
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 ساعت 06:16 ب.ظ
هی میام اینجا می خورم به پست بیته(تو مایه های در بسته) نمیدونم چرا اما دوست دارم زود آپ شه با یه شعر جدید....دلمون تنگ شد! راستی یلدا مبارک...سرفیلمبرداری و شب یلدا!
شاید منتظر کسی باشد تا اورا راهی شیطنتهای کودکانه اش کند
نیلو بیگی
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ
آخر شعر خیلی قشنگ تر بود! هه!الکی خوش! وای منم عضی وقتا این حالت منگلیسم بهم دست میده!الکی می خندم و شنگولم!انقد رخوبه! حالا چرا!؟! مگه چند سالتونه اخه اینطوری میگین؟؟؟؟! عکسا هم قابل شما رو نداره زاین ه بعد بیشتر می ذارم جاست فُر یو!
بیشتر از دلسوزی
از نفرت لبریز میشم
اونکه نمیدونه وارد چه قماری شده
باید اونی رو دید که از اون به عنوان برگه برنده استفاده کرده....
خداوند به همه اونا کمی چشم و رو دهد
سجاد راستش را بخواهی...
این روزها خیلی از قهرمان ها تغییر شغل داده اند...
چند وقت پیش ژان وار ژان را دیدم زنجیر پاره می کرد!!
دختر گل فروش فال گیر و هر کار دیگری که می کند
او همیشه منظر است
انتظار را در جشمانش نمی بینی
انتظار روزی که از این محنت رها شود
و مثل خانمها زندگی کند
سلام
خوندمت
سیوت کردم
و تو آرشیوم رفتی
چون جالب بود نوشته ات
هی میام اینجا می خورم به پست بیته(تو مایه های در بسته) نمیدونم چرا اما دوست دارم زود آپ شه با یه شعر جدید....دلمون تنگ شد!
راستی یلدا مبارک...سرفیلمبرداری و شب یلدا!
میام اینجا می بینم نیستی دلم میگیره ... تو رو خدا زود آپ کن .
سلام
آرامش نرمی تو نوشته هاتون هست
زیاد واسه خوندنتون میام
خواستم اینبار رد پایی بزارم
برای پست بالا
مهم اینه که به یاد خونت باشی
بعضی نوشته هتون رو خوندم ... به دلم نشست ...
جالبه. مطالب در وبلاگها شبیه هم هستن. چه طوریه که یه هو یه روز همه تو وبلاگشون از دخترک کبریت فروش مینویسن؟!
فک کنم الان خیلی خوشبختتر از قبله.حداقل امید الکی نداره.
سلام.
چه جالب.
تشابه نام خانوادگی را می گویم.
جدمان یک نفر بوده شاید
بعید نیست
موفق باشی.
به روزم با بدون شرحی دیگر...
حتما می آم می خونم وبلاگتو
ولی چه گرگانی منتظر هستن سف به سف ...
جودی وار به افتخارت!وقت کردی بیا!مخصوص!
به خدا ...
به خدا ...
موفق باشید
شما هم ممنون اردیبهشتی
موفق باشین برای فیلمبرداری.
ممنون نیمه جدی
اپ قابل شما رو نداشت!کلا آکواریوم ماله شما!!
زود برگردین منتظر شعراتون هستم!....فیلمبرداری خوش بگذره!
دیدت تحسین برانگیزه
خیلی این کارت رو دوس داشتم
راستی با یه عاشقانه روی نسکافه آپم ( کافه چارلی --لب های تو)
دختر کبریت فروش دیروز با کبریتی رویاهایش را می دید امروز اما تنها دود اسفند مه بزرگی بر سر راه دیدن آرزوهایش است
با آکواریوم آپم....
خوش بحال دخترک کبریت فروش...
لولای شکسته ی در را عوض می کنم
در را باز می کنم
می گویم:
خوش آمدی
اگر
نبودی
در را می بندم
دوباره باز می کنم.
شاید منتظر کسی باشد تا اورا راهی شیطنتهای کودکانه اش کند
آخر شعر خیلی قشنگ تر بود!
هه!الکی خوش! وای منم عضی وقتا این حالت منگلیسم بهم دست میده!الکی می خندم و شنگولم!انقد رخوبه! حالا چرا!؟! مگه چند سالتونه اخه اینطوری میگین؟؟؟؟!
عکسا هم قابل شما رو نداره زاین ه بعد بیشتر می ذارم جاست فُر یو!
گاهی بی آنکه بفهمد، چشم هایش را در نظر بیار...
با این تفاوت که اگر سردش شد امکانات بیشتری برای گرم شدن دارد! اسفند دونی دم دستش است!
ولی می دانم که منتظر هیچ کسی نیست .
منظورم پرسیدم بود!
اتفاقا دیشب از یکیشون سر چهاراه آدرس پمپ بنزین دادم ، منو پیچوند!!!
کبریت که شد فال
فال هم که بهانه اینده ست..
دختر ک اینده را داد و ستد می کند
تلخه ولی واقعیت داره.
نمی دانم... شاید منتظر یک چیز باشد... رهایی
تشریف بیارید منزل خودتونه!