سین . الف
سین . الف

سین . الف

سرما

چنان سردم که روی یخ رد پایم نمی ماند 

امیدی در نبود تو به گرمایم نمی ماند 

 

 

 

در این هاگیر و واگیر جهان بی در و پیکر 

رفیق مهربانی هم دگر جایم نمی ماند 

 

بجز دیدار رو در روی تو در صحنه ای آرام 

حتی یک آرزوی من به فردایم نمی ماند 

 

چرا باور نداری که بدون ناز چشمانت 

رمق در پیچ و خمهای غزلهایم نمی ماند 

 

غزل حالش خراب است منتها با کوهی از امید 

به جز اسم تو در هر سطر انشایم نمی ماند