تمنای تپش گندمزار را می توان شنید
آن هنگام که
از شوره زار ذهنم می گذری
تا مرتکب گناهی شویم
که عمری همدیگر را مقصرش بدانیم
و فلاسفه همچنان گیج آن باشند
که زن مرد را فریفت
یا مرد زن را
می گویم
باور کنید این همه کاپوچینو
و قهوه تلخ
که توی وبلاگها ریخته
مزه اش
قد همان
چایی های قند پهلوی خودمان
توی استکانهای کمر باریک
روی تخت فرش شده
با چندتا پشتی
نیست
این توهمات بیگانه
زاده کدام مادر هستند
که جنسشان از من نیست و
در من زندگی می کنند .
زیر پوتین های خاکی و سنگین این دلگیری
چشم هایمان از کاسه درآمدو
بند دلمان پاره شد
کاش این نفس هم می برید
بلکه نفسی می کشیدیم
یا من باید بگذرم
یا دقیقه ها
حالا که
ساعت سخاوتمندانه در حرکت است
من می نشینم با تو معشوقه
کاش دقیقه ها می ایستادند
تا
ما می رفتیم
یاد سادگی دوران کودکی بخیر
که فکر می کردم
وقتی که بزرگ شدم
آنقدر به معلمهایم
مشق میدهم
که تمام وقت فقط تکلیف هایشان را بنویسند و
وقت بازی نداشته باشند
تا انتقام بگیرم و
کمی دلم خنک شود