خیره می مانم
به صدای فنچهای قفسی
که دیروز
دو نفر بودند و یک لانه
امروز سه نفر شده اند -
و همان یک لانه
نمی دانم
می خواهند چه کنند
با این ازدیاد جمعیت
برای نسل های بعدشان -
نگرانشان هستم
تمام نقشه هایم را
به کار می گیرم
اما باز هم
نمی شود تورا دید
خسته ام
زندگیم داغان است
هیچ ندارم
تا کارتن خوابی ام
راه درازی نیست
من به خاطر تو
شاعر خیابان خواب شده ام
بی انصاف
با سوزن ته گرد
غم هایم را
وصل کاغذهایم می کنم
که اگر دلت خواست
پیوستهایم را
بخوانی
اگر هم نخواستی
بگذار همانجا
پشت کاغذهایم
باقی بماند
................................................
پ .ن
لنگ یک امضای تو ام