دم شما گرم
بسته پستی ات را
هر وقت که می بینم
سر حال می آیم
جان می دهم
برای هر چه که
یاد ترا
می آورد
هر کسی به چیزی محکوم است
یک عده
حتی اگر بخواهند تنها باشند
نخواهند توانست
یک عده هم مثل من
محکومند
به تنهایی
بیچاره های سرگردان
نیانداز ما را از نان خوردن
جلوی چشمانم باش
تا دو خط برایت بنویسم
و
دو بار پلک زدن هایت را ببینم
رنگ چشم هایت
کز کرده انگار
می میرم اگر
به شانه های کوچکت
موهای سیاهت را نریزی
می میرم اگر
به موهای ساهت
گل یاس نزنی
می میرم اگر
تو یاسها را
آب ندهی
می میرم اگر
کز کنی
انگار مضمون غزلهایم تو هستی
زیباترین بانوی زیبایم تو هستی
انگار من تنهاترین آقای شهرم
.
.
. و یک غزل ناتمام
هرچقدر هم
که عرق انگور
بخورم
باز طعم
تن تو
چیز دیگریست
من فقط
از تو مست می شوم
باور نداری
یکبار امتحان کن