گندمزار

تمنای تپش گندمزار را می توان شنید

آن هنگام که

از شوره زار ذهنم می گذری

تا مرتکب گناهی شویم

که عمری همدیگر را مقصرش بدانیم

و فلاسفه همچنان گیج آن باشند

که زن مرد را فریفت

یا مرد زن را

آیینه ها


بیچاره چشم من مانده به راه تو 

بیچاره  این  همه  آیینه  بی شما 

 

خرید

جان عزیز است اما 

نه آنقدر که  

ننگ این زندگی را خرید

به جان شما 

جنس مرغوب ایرانی

می گویم  

باور کنید این همه کاپوچینو 

و قهوه تلخ  

که توی وبلاگها ریخته  

مزه اش

قد همان 

چایی های قند پهلوی خودمان 

توی استکانهای کمر باریک  

روی تخت فرش شده 

با چندتا پشتی  

نیست

برابری


یک شب بدون تو با هزار شب برابر است  

به خدا برابر است ... 


نفس کشیدن

این توهمات بیگانه 

زاده کدام مادر هستند 

که جنسشان از من نیست و  

در من زندگی می کنند . 

زیر پوتین های خاکی و سنگین این دلگیری 

چشم هایمان از کاسه درآمدو 

بند دلمان پاره شد 

کاش این نفس هم می برید 

بلکه نفسی می کشیدیم

رفتن و ماندن

یا من باید بگذرم 

یا دقیقه ها 

حالا که 

ساعت سخاوتمندانه در حرکت است  

من می نشینم با تو معشوقه 

کاش دقیقه ها می ایستادند 

تا 

ما می رفتیم

یک تاریخ

انگار 

هزارو نهصدو بیست روز است 

که تورا 

ندیده ام 

توضیح لازم ندارد

مشق انتقام

یاد سادگی دوران کودکی بخیر 

که فکر می کردم 

وقتی که بزرگ شدم 

آنقدر به معلمهایم 

مشق میدهم 

که تمام وقت فقط تکلیف هایشان را بنویسند و 

وقت بازی نداشته باشند 

تا انتقام بگیرم و 

کمی دلم خنک شود

حراجی

به یاد عاشقهای قدیم 

که آتش می زدند به مالشان 

برای عیالشان 

چقدر خوب بود قدیمها