فدایی پستچی

دم شما گرم 

بسته پستی ات را 

هر وقت که می بینم 

سر حال می آیم 

جان می دهم 

برای هر چه که 

یاد ترا 

می آورد

نوشته های من

عاشقانه ای نوشته ام برایت 

بیا و ببین 

بوی جان می دهد

اهل کجایی تو؟

من بچه ی  

حوالی 

گذشته ایم 

که  

حالای تو است

عذاب عشق

دخترکی را خواستن و نرسیدن 

عذابی است 

که رنج جان کندنش 

کمتر از 

عذاب مرگ نیست

محکومین

هر کسی به چیزی محکوم است 

یک عده 

حتی اگر بخواهند تنها باشند 

نخواهند توانست 

یک عده هم مثل من 

محکومند 

به تنهایی 

بیچاره های سرگردان

 

ادکلن

تو همان 

عطر زندگیم هستی 

که باید 

به سینه ام باشی 

تا  

بپیچد 

به تمام تنم  

آن بوی  

خوش زندگی

غذای روح

نیانداز ما را از نان خوردن 

جلوی چشمانم باش 

تا دو خط برایت بنویسم  

و 

دو بار پلک زدن هایت را ببینم 

انواع مردن

رنگ چشم هایت 

کز کرده انگار  

می میرم اگر 

به شانه های کوچکت 

موهای سیاهت را نریزی 

می میرم اگر 

به موهای ساهت 

گل یاس نزنی 

می میرم اگر 

تو یاسها را 

آب ندهی 

می میرم اگر 

کز کنی

آقای شهر

انگار مضمون غزلهایم تو هستی 

زیباترین بانوی زیبایم تو هستی 

انگار من تنهاترین آقای شهرم 

.

.

. و یک غزل ناتمام

بد مستی

هرچقدر هم  

که عرق انگور 

بخورم 

باز طعم 

 تن تو 

چیز دیگریست 

من فقط  

از تو مست می شوم  

باور نداری 

یکبار امتحان کن