این روزها
حکم خانه های کلنگی را
پیدا کرده ام
بساز بفروشی می خواهم
که
روی ویرانه هایم
قیمت بگذارد
وقتی یک صندلی چوبی
به جیر جیر می افتد
یعنی
بی وفا خسته ام
وبال گردنم نشو
وقتی یک پیکان ...
وقتی یک عکس سیاه و سفید ...
وقتی یک درخت صد ساله ...
وقتی من...
وقتی من
امان از جدایی امان از جدایی
دعا می کنم تا همیشه بیایی
خودم را به آب و به آتش زدم تا
بخندی برایم پریِ خدایی
هی قرص آرام بخش می خورم
بلکه آرام شوم
اما نمی شود
هی قرص خواب می خورم
شاید بشود خوابید
اما نمی شود
قرص دیازپام و کلورونازپام
هم فایده ندارد
تازه فهمیدم که
شب یلدا ست
و
من
قرص ماه صورت تورا
می خواهم
یک عکس سیاه و سفید توی آلبوم
یک ارتشی با یک سیبیل کلفت که هر بیننده ای چه دلش می خواست چه دلش نمیخواست لااقل چند دقیقه به آن نگاه می کرد . لباس خاکی با دو ستاره روی شانه هایش و قدی که به راحتی بالای دو متر بود - پوتین های کاملا براق به قدری براق که همیشه برایم سوال بود مگر این آدم توی همین کوچه و ها و پادگانهای این شهر و کنار همین مردم زندگی نمیکند پس این همه برق پوتین از کجا . همیشه ساعت به دستش بود از همین ساعتهای عقربه ای قدیمی که فقط ساعت را نشان میدهند نه کرنومتری نه هیچ چیز اضافه دیگر با یک دسته نقره ای رنگ ساده . به نظر من ابهت باید توی چشمهای آدم باشد وگرنه با زور لباس و ظآدمهای دور و برت که با جذبه نمی شوی .
هیچ وقت ندیدم با خودش اسلحه حمل کند نه اینکه اجازه نداشت نه توی مردم ادا در نمی آورد . گفتم که توی همین مردم زندگی می کرد .
حتما مادرش قد و بالا و سبیلهایش را با دنیا عوض نمیکرده .
یک عکس سیاه و سفید فقط
دخترک کبریت فروش قدیم ها
الان
سر چهارراهها
گل می فروشد
و فال می گیرد
اسفند دود می کند
منتظر هیچ کسی هم نیست
به خدا
من از روز و شب اینجا نبودن هات دلگیرم
من از تهران و از تجریش و از بازار هم سیرم
تمام خستگی ها ته نشین در جسم سنگینم
و من ...