من
از نگاه
آدم های بیچاره
به تن
دخترکان این شهر
بیزارم
دلم می سوزد
که پی معشوقه شان هستند
اما هرگز
پیدایش نمی کنند
همیشه
لحظه ی
اول ذهنت را به من بگو
باقی ماجرا
داستان می شود
که من و تو می سازیم
عشق همان لحظه اول است
من هستم و این روزگار
هر سال من با انتظار
گوشم به در چشمم به راه
کی می رسد زیبا نگار
من آدمی بی دست و پا
در فکر زیبایی یار