ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
می گویم
باور کنید این همه کاپوچینو
و قهوه تلخ
که توی وبلاگها ریخته
مزه اش
قد همان
چایی های قند پهلوی خودمان
توی استکانهای کمر باریک
روی تخت فرش شده
با چندتا پشتی
نیست
باور کن هیچ چیز طعم لبهای تو نیست
همون قضیه مرغ همسایه غازه!
قشنگ بود!!
جالب بود.
جالبی از خودتونه
من نگفته بودم آ>من کلا بی قید رفت و آمد وبلاگی دارم...زیاد توجه نکن و جدی نگیر
راستی یادم رفت بگم ...ممنون.
با احترام با تبادل لینک موافقم.
چه بسااااااااا....قهوه و نسکافه هم یه روز مثل چایی بشن...
همون جور که یه روز چایی با همه بگومگوهاش جای خودش رو باز کرد.
شما یادتان نیست
چایی بگو مگو نداشت
براش حرف در نیارین
چایی تا بوده لب دوز و لب سوز و قند پهلو بوده
.
.
خدا کمک بکنه همینجوریم می مونه
زندگی بدون چای یعنی هیچ!
من صبحم با چایی لیوانی شروع می شود و با چایی لیوانی به پایان می رسد ! استکان کمر باریک کفاف اعتیادم را نمی دهد که نمی دهد!
روی مبل هم چهار زانو می شینم !
بیا
بابا جونم نوستالژی کجا بود
ملت ما معتادن به چایی
من را از کجا یافتید؟؟؟
آقای اسکندری
شرمنده کردید حسابی
دوستش داشتم...نه به عنوان شعر... بیشتر چیزی که حرف دل خودم و خیلی های دیگر هست.
این روشنفکری لعنتی...
ممنون از حمایتت در مقابل تهمت وارده
سلام لینکیدمت
دلم ضعف می رود برای چای ِ سر گل لاهیجان که ریخته شده در یک استکان کمر باریک و یک نعلبکی در زیرش.. و دو حبه فند که دست رنج پدر است که شکسه با مهارت ِ تمام..
می نشینم در ایوان ِ خانه روی ِ فرشی که مادر پهن کرده..
می نوشم.. که لذتی را که این دارد آنها ندارند..
به دور از تمام ِ نوستالژی ها!
هوووووووووووووم
بفرما جرعه ای چای رفیق
خدا پدرتو نگه داره
منم منظورم همین بود
چایی خوذدن که هنوز نوستالژی نشده نمی دونم چرا اصرار می کنن که بدیمش دست خاطره ها
از وبلاگ تون دیدن کردم دمت گرم عجب مطالب توپی داشتی واقعا باید خیلی تلاش کنم تا به تو برسم خیلی آقایی حالا که این همه معرفت داری یه سری هم به من بزن خداییش باور کن از ته دل دارم ازت تعریف می کنم
آدرس من
www.sam5000.blogfa.com
اما من نه هات چاکلت میزنم روی تخت فرش شده !
شاید اصلا یک روزی همون کاپو چینو رو توی کمر باریک ریختم ....باید حس نوستالژی بدهد ...
نه پزه نه فاز روشنفکری ... من چایی دوست ندارم !
نخواستم فاز نوستالژی و تیپ روشنفکری بگیرم
انتقاد بود از زیاد شدن قهوه.
نه اینکه من چایی دوست دارم
ترسیدم اونقد فروش قهوه بالا بره که دیگه کسی چایی تولید نکنه سر خودم بی کلاه بمونه
نگاهی اجمالی انداختم دست خط ات را..
باید اندکی زمان بگذارم.. تا برای تک تک ِ نوشته هایت جواب بگذار..
جالب بود!